لحظاتی با حیرت و تعجب چشم در چشم یکدیگر دوختند. او بهخوبی میدانست که این شخص آدم شیاد و بزهکاری است و تمام زشتیها و خلافهای خود را با مکر و ریا از مردم پنهان کرده است. شنیده بود که بهتازگی در جریان یک تبانی غیرقانونی پول زیادی بهدست آورده است . حدس زد امروز برای خرجکردن بخشی از آن پول به فروشگاه آمده است.
از آشنای قدیمی متنفر بود و از تخلفات هر از چند گاه و از فریبکاری ها و مردمفریبیهای او بهستوه آمده بود. تمام نفرتش را در مشت خود جمع کرد و محکم بهصورت آشنای حیلهگر زد.
همه مشتریان با شنیدن صدای شکسته شدن آینه بزرگ ، بهسمت صدا دویدند. آنها با دیدن دستان خونآلود مرد میانسال، وحشتزده کمی از او فاصله گرفتند. دقایقی بعد صدای آژیر آمبولانس کم و کمتر شد . هیچکس متوجه نشد که مرد را به بیمارستان بردند یا او را به تیمارستان انتقال دادند.
غلامرضا کاظمیان پور